زبانْ آگاهى پيامبر (ص) و امامان (ع) (5)
زبانْ آگاهى پيامبر (ص) و امامان (ع) (5)
به زبان اهل نوبه
امام رضا(علیه السّلام) نقل كردند كه: پدرم به حسين بن علا فرمودند: براى من كنيزى نوبى بخر.
حسين بن علا گفت: به خدا سوگند من كنيز نوبى ارجمندى را مى شناسم كه نيكوتر از او در ميان نوبيان نديده ام، و اگر يك خصلت وجود نداشت او كسى بود كه به نزد شما مى آمد.
فرمود: آن خصلت چيست؟
حسين بن علا؛ گفت: او سخن شما را نمى فهمد و شما زبان او را نمى دانيد.
حضرت، لبخند زدند و فرمودند: برو او را بخر.
حسين بن علا گفت: وقتى آن كنيز را پيش حضرت آوردم، حضرت به زبان اهل نوبه پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: «مونسه» فرمود: به جانم سوگند تو مونسه اى (انس گيرنده) و تو غير از اين، نام ديگرى نيز دارى. اسم تو پيش از اين «حبيبه» بود. گفت: راست گفتى.
سپس به حسين بن علا فرمود: بى ترديد، اين كنيز براى من پسرى مى آورد كه در فرزندان من بخشنده تر، شجاع تر و نيايش كننده تر از او نيست.
حسين بن علا پرسيد: نام آن پسر را چه مى نهيد تا او را بشناسيم؟
حضرت فرمود: ابراهيم.
نوبه منطقه اى در امتداد ساحل نيل است. از جنوب اسوان تا «دنقله» در سودان، قسمتى را كه در مصر، بين اسوان و وادى «حلفا» واقع است، «نوبه سفلى» و قسمت ديگر را كه در سودان واقع است، «نوبه عليا» نامند. مردم آن جا به لغت خاص خود، زبان نوبى، سخن مى گويند. فراعنه مصر به جهت تأمين راه تجارتى به سودان در اين منطقه شهرها و قلعه ها و پرستشگاه هاى بسيار بنا كردند. در نيمه قرن چهارم ميلادى مسيحيان بر آن ناحيه تسلط يافتند. از آغاز ظهور اسلام، دين اسلام در نوبه رواج يافت و سرانجام با فتح «دنقله» به دست مسلمانان، دولت مسيحيان در اين منطقه منقرض گشت. هم اكنون نيمى از سرزمين نوبه جزء مصر و نيم ديگر جزء سودان است.28
به زبان زُطْىّ
يك: إنّ أميرالمؤمنين (علیه السّلام) لمّا فرغ من أهل البصرة أتاه سبعون رجلاً من الزّطّ فسلّموا عليه وكلّموه بلسانهم فردّ عليهم بلسانهم. ثمّ قال لهم: إنّى لست كما قلتم. انا عبد اللّه مخلوقّ. فأبوا عليه وقالوا: أنت هو. فقال لهم: لئن لم تنتهوا وترجعوا عمّا قُلتم الى اللّه لاقتلنّكم. فابوا أن يرجعوا ويتوبوا فأمر أن يحفر لهم آباراً فحفرت ثمّ خرق بعضها إلى بعضٍ ثمّ قذفهم فيها ثمّ طمّ رئوسها ثمّ الهبت النار فى بئرٍ منها ليس فيها احدّ منهم فدخل الدّخان عليهم فماتوا.30
پس از فراغت امام على(علیه السّلام) از پيكار با اهل بصره (پس از جنگ جمل)، هفتاد مرد از «زطّ» پيش او آمدند، بر او سلام كردند و با زبان خويش با او سخن گفتند، حضرت على(علیه السّلام) به همان زبان، سلام آنان را پاسخ دادند. سپس فرمودند: من آن گونه كه شما گفته ايد، نيستم. من بنده آفريده خدايم. آنان نپذيرفتند و گفتند: تو همانى (يعنى تو خدايى).
حضرت على(علیه السّلام) فرمود: اگر دست برنداريد و از آنچه گفته ايد به سوى خداوند باز نگرديد، حتماً شما را مى كشم.
آنان نپذيرفتند كه برگردند و توبه كنند. آن حضرت فرمان دادند تا چاههايى براى آنان بكنند. چاهها كنده شد. سپس بين چاهها شكاف ايجاد كردند و آنان را درآن چاهها افكندند و سر آنها را پوشاندند و در يكى از چاهها كه كسى نبود آتش افروختند. و آنها بر اثر دود جان سپردند.
به زبان يونانى
واعلم يا مفضّل إنّ اسم هذا العالم بلسان اليونانية الجارى المعروف عندهم «قوسموس» وتفسيره الزّينة وكذلك سمته الفلاسفةُ ومن ادّعى الحكمة؛31
بدان اى مفضّل، نام اين جهان به زبان يونانى كه اكنون پيش آنان شهرت دارد، «قوسموس» به معناى زيور است. فيلسوفان و مدعيان حكمت، اين گونه بر آن، نام نهاده اند.
و در رقعه منقول، به امام زمان(علیه السّلام) چنين خطاب شده است: «والمترجم باليونانى».32
«مترجم» اگر اسم فاعل باشد يعنى كسى كه سخن را به زبان يونانى باز مى گرداند.
به زبان عبرانى (عبرى)
يك: … ثمّ أخرج الهارونىّ من كمّه كتاباً مكتوباً بالعبرانية فأعطاه عليّاً(علیه السّلام) فنظر
فيه علىّ(علیه السّلام) فبكى، فقال له الهارونىّ: ما يبكيك؟ فقال له علىّ(علیه السّلام) : يا هارونىّ هذا فيه اسمى مكتوباً فقال اليهوديّ: إنّه كتابّ بالعبرانيّة وانت رجلّ عربىّ. فقال له على(علیه السّلام): ويحك يا هارونى هذا اِسمى. امّا فى التوراة اسمى «هابيل» وفى الانجيل «حبدار» فقال له اليهودى: صدقت والّذى لا اله الاّ هو انّه لخط ابى هارون واملاء موسى بن عمران توارثته الآباء حتّى صار إلىّ؛34
هارونى نوشته اى را به زبان عبرانى از آستين درآورد و به على(علیه السّلام) داد. حضرت على(علیه السّلام) به آن نظر انداختند و گريستند.
هارونى به آن حضرت گفت: چه چيز شما را به گريه آورد؟
حضرت فرمودند: اى هارونى! در اين نوشته، نام من نگاشته شده است.
يهودى گفت: اين نوشته به زبان عبرانى است و شما عربيد.
حضرت على(علیه السّلام) به او فرمودند: شگفتا از تو اى هاورنى: اين نام من است اسم من در تورات، «هابيل» و در انجيل «حبدار» است.
آنگاه يهودى به آن حضرت گفت: راست گفتى. سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، اين نوشته پدرم هارون و ايراد شده به زبان موسى بن عمران است. نياكان من اين را به ارث برده اند تا اكنون كه به من رسيده است.
دو: علىّ الجامعى قال: قلت لابى عبداللّه(علیه السّلام) : جعلت فداك إنّا نأكل ذبايح أهل الكتاب ولاندرى يسمّون عليها ام لافقال: إذا سمعتم قدسمّوا فكلوا. أتدرى مايقولون على ذبايحهم؟
فقلت: لا. فقرأ كأنّه يشبه يهودى قد هذها ثمّ قال: بهدا امروا فقلت: جعلت فداك اِن رايت ان نكتبها؟ فقال: اكتب «نوح ايوا ادينوا يلهيز مالحوا عالم اشرسوا اورضوا بنو يوسعه موسق دغال اسطحوا»؛35
عامر بن علىّ جامعى گفت: به امام صادق(علیه السّلام) گفتم: جانم به فدايتان باد. ما حيوانات ذبح شده به دست اهل كتاب را مى خوريم و نمى دانيم آيا هنگام ذبح نام خداوند متعال را ذكر مى كنند يا نه؟
حضرت فرمود: زمانى كه شنيديد نام خداوند را ذكر مى كنند، بخوريد. آيا مى دانى آنان براى ذبح حيواناتشان چه مى گويند؟ گفتم: نه. آن حضرت چونان يك يهودى كه با شتاب بخواند، قرائت كرد و فرمود: به چنين قرائتى مأمور شده اند.
گفتم: جانم به فدايتان باد. صلاح مى دانيد بنويسم؟ فرمود: بنويس: «نوح ايوا ادينوا يلهيز مالحوا عالم اشرسوا اورضوا بنو يوسعه موسق دغال اسطحوا»، [اين قسمت، غير عربى است].
به زبان رومى
دهخدا در يادداشتهاى خود آورده است: «در اصطلاح مسلمين و مورخان اسلامى مراد از روم، آسياى صغير و توابع آن است. بدين توضيح كه دولتهاى جمهورى و امپراطورى روم چون وسعت پيدا كرد و تا حدود آسياى صغير مسخر آنان شد، از قرن پنجم ميلادى به آن طرف منقسم به غربى و شرقى شد. غربى همان ايتاليا بود به پايتختى شهر رم، و شرقى، آسياى صغير به پايتختى استانبول. بدين مناسبت، آن قسمتهاى آسياى صغير و استانبول را حتّى بعداز ورود سلوجوقيان و تركان هم روم و روميه مى گفتند. چنان كه مولانا جلال الدّين بلخى را به مناسبت اقامت در «لارمده» و «قونيه» آسياى صغير، رومى نام دادند. بيزانس، نام خود قسطنطنيه بوده است. بعد بر همه مملكت روم (آسياى صغير) اطلاق شده».36
يك: اميرالمؤمنين(علیه السّلام) به پرسش شخصى به زبان رومى پاسخ دادند.37
دو: امام سجّاد(علیه السّلام) خط رومى ديوار زندان را خواندند.38
سه: امام موسى بن جعفر(علیه السّلام) با روميان به زبان رومى سخن مى گفتند.39
چهار: امام رضا(علیه السّلام) با كنيز رومى به زبان رومى به گفتگو پرداختند.40
پنج: امام هادى(علیه السّلام) به زبان رومى نامه نگاشتند و…41
شش: [عن علىّ بن الحسين(علیه السّلام) ] فدفعنا إلى السّجن فقال أصحابي: ما أحسن بنيان هذا الجدار؟ فتراطن أهل الرّوم بينهم فقالوا: ما فى هؤلاء صاحب دمٍ إن كان إلاّ ذلك يعنوني فمكثنا يومين ثمّ دعانا وأطلق عنّا؛42
از امام سجّاد(علیه السّلام) نقل شده است كه فرمود: ما به زندان برده شديم، ياران من گفتند: ساختار اين ديوار چه نيكوست!
روميان به زبان رومى به هم گفتند: اگر در ميان اين گروه، ولىّ دمى باشد، اوست. و مقصودشان من بودم.
پس از آن، ما دو روز در زندان مانديم آنگاه ما را فراخواند و آزاد كرد.
اين رخداد، اين گونه نيز روايت شده است:
وكان عليه كتابة بالرّوميّة فقرأها علىّ بن الحسين(علیه السّلام) فتراطن الروم بينهم وقالوا: ما فى هؤلاء من هو أولى بدم المقتول من هذا يعنون علىّ بن الحسين(علیه السّلام) ؛43
بر آن ديوار، نوشته اى به زبان رومى بود، امام سجّاد(علیه السّلام) آن را خواندند. آنگاه روميان، به زبان رومى به هم گفتند: در ميان اينان، كسى از اين مرد شايسته تر به خون مقتول نيست، مقصودشان، امام سجّاد(علیه السّلام) بود.
هفت: عن محمّد بن علىّ الحلبى قال: سمعت ابا عبداللّه(علیه السّلام) يقول: لمّا اتى بعلىّ بن الحسين(علیه السّلام) يزيد بن معاوية ـ عليهما لَعاينُ اللّه ـ ومن معه جعلوه فى بيت فقال بعضهم: إنّما جعلنا فى هذا البيت ليقع علينا فيقتلنا فراطن الحرس فقالوا: انظُروا إلى هؤلاء يخافون ان تقع عليهم البيت وانّما يخرجون غداً فيقتلون. قال على بن الحسين(علیه السّلام) : لم يكن فينا احدّ يحسن الرطانة غيرى والرطانة عند اهل المدينة: الرومية؛44
امام صادق(علیه السّلام) مى فرمود: هنگامى كه امام سجّاد(علیه السّلام) و همراهانشان را پيش يزيد بن معاويه ـ لعنت خداوند بر آنان باد ـ بردند، ايشان را در خانه اى قرار دادند. برخى از همراهان آن حضرت گفتند: ما را به اين خانه آورده اند تا بر سر ما فرود آيد و كشته شويم.
نگهبان، اين سخن را براى يكديگر ترجمه كردند و گفتند: به اينان نگاه كنيد، مى ترسند كه خانه بر ايشان فرود آيد با اين كه فردا از اين جا خارج مى گردند و به قتل مى رسند.
امام سجّاد(علیه السّلام) فرمودند: هيچ كس در بين ما غير از من «رطانه» را نيك نمى دانست. (رطانه، پيش مردم مدينه، زبان رومى است.)
هشت: عَنْ ياسر الخادم قال: كان غلمان أبى الحسن(علیه السّلام) فى البيت سقالبة وروم فكان ابوالحسن(علیه السّلام) قريبا منهم فسمعهم بالليل يتراطنون بالسقلبيّة والروميّة ويقولون: إنّا كنّا نفتصد فى بلادنا فى كلّ سنةٍ ثمّ لم نفتصد ههنا فلمّا كان من الغد وجّه أبوالحسن(علیه السّلام) إلى بعض الأطباء فقال له: افصُدْ فلاناً عِرْقَ كذا وكذا وافصد فلاناً عرقَ كذا وكذا…45
ياسر خادم گفت: در خانه امام رضا(علیه السّلام) غلامان سقلبى و رومى وجود داشتند.
آن حضرت، به آنان نزديك بودند، شنيدند كه شبانگاه به زبان سقلبى و رومى مى گفتند: ما هر سال در ديار خويش، فصد مى كرديم ليكن در اين جا فصد نكرديم. چون شب سپرى شد و روز فرا رسيد، امام رضا(علیه السّلام) طبيبى را طلبيدند و به او گفتند: از فلان غلام، اين رگ را فصد كن و از بهمان، آن رگ را…
فَصْد نوعى رگ زدن و خون گرفتن است، اين كار، يكى از شيوه هاى درمانى ديرينه است.
نُه: فأتوه بجارية روميّة فكلّمّها بالروميّة والجاثليق يسمع وكان فهماً بالروميّة فقال الرّضا(ع) بالرّوميّة: أيّما أحبّ إليك محمّد أم عيسى؟ فقالت: كان فيما مضى عيسى أحبّ إلىّ حين لم أكن عرفت محمّداً فأمّا يعد ان عرفت محمّداً فمحمّد الآن أحبّ إلىّ من عيسى ومن كلّ نبيّ؛46
كنيزى رومى نزد او آوردند، حضرت، به زبان رومى با آن كنيز سخن گفتند. و جاثليق كه رومى مى دانست، مى شنيد.
امام رضا(علیه السّلام) به زبان رومى به آن كنيز گفتند: محمّد پيش تو محبوب تر است يا عيسى؟ پاسخ داد: در گذشته تا هنگامى كه محمّد را نمى شناختم، عيسى برايم محبوب تر بود، امّا پس از اين كه محمّد را شناختم، اكنون او پيش من از عيسى و از هر پيامبرى محبوب تر است.47
به زبان حَبَشى
قال: نعم. امرته ان يستوصى باصحابه خيراً وان يعطى كلّ واحدٍ منهم فى كلّ شهرٍ ثلاثين درهماً لانّه لما تكلّم كان اعلمهم فانّه من ابناء ملوكهم فجعلته عليهم واوصيته بما يحتاجون اليه وهو مع هذا غلامّ صدق. ثمّ قال: لعلك عجبت من كلامى ايّاهم بالحبشة. قلت: اى واللّهِ. قال: لاتعجب فما خفى عليك من اَمرى أعجب وأعجب وما الّذى سمعته منّى الاّ كطائرٍ أخذ بمنقاره من البحر قطرةً افترى هذا الّذى يأخذه بمنقاره ينقض من البحر والإمام بمنزلة البحر لاينفد ماعنده وعجائبُهُ اكثر من عجائب البحر؛48
از ابن ابى حمزه، روايت شده است كه گفت: من در محضر امام هفتم بودم، سى برده كه از حبشه براى آن حضرت، خريده بودند وارد شدند. يكى از آنان سخن گفت و خوش سخن بود. امام هفتم(علیه السّلام) به زبان حبشى به او پاسخ دادند. آن غلام، شگفت زده شد و همه غلامان، تعجب كردند. آنان مى پنداشتند كه آن حضرت، سخنشان را نمى فهمند. امام هفتم(علیه السّلام) به او فرمودند: من مالى را به تو مى پردازم، تو به هر يك از غلامان سى درهم بپرداز.
غلامان بيرون رفتند و برخى از آنان به برخى ديگر مى گفت: آن حضرت به زبان ما فصيح تر از ماست و اين نعمتى از سوى خداوند برماست.
على بن حمزه گفت: آنگاه كه غلامان، بيرون رفتند، من گفتم: اى پسر رسول خدا! ديدم كه شما با حبشيها به زبان حبشى سخن مى گوييد. فرمود: آرى. گفت: شما تنها به آن غلام فرمان داديد. فرمود: آرى: فرمان دادم كه يارانش را سفارش به نيكى كند و به هر كدام از آنان ماهانه سى درهم بپردازد. از سخن گفتنش معلوم شد كه داناترين آنها بود.
او از پسران شاهان آنان است از اين رو او را بر آنان گماشتم و درباره نيازمندى هايشان سفارش كردم، علاوه بر همه اينها وى غلام راستى پيشه اى است.
سپس فرمود: شايد تو از سخن گفتن من با آنان به زبان حبشى شگفت زده شدى؟
گفتم: آرى به خدا سوگند. فرمود: تعجب مكن. آنچه از كار من بر تو پوشيده مانده، شگفت تر و تعجب آميزتر است. آنچه شنيدى نيست مگر مانند پرنده اى كه با منقارش از دريا قطره اى برگيرد. آيا مى پندارى با يك قطره، از آب دريا مى كاهد؟ امام به گونه درياست، آنچه دارد پايان نمى پذيرد و شگفتيهاى او از دريا بيشتر است.
قبلاً يادآور شديم كه حضرت ابوطالب (علیه السّلام) پيش از مرگ به زبان حبشى اظهار اسلام كرد.49
و اين سند آگاهى او و پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به زبان حبشى است.
در اين جا بايد از داستان زيباى بلال حبشى ياد كنيم: او در ستايش حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به زبان حبشى گفت:
اَرَهْ بَرَه كنگره
كَراكَرامَنْدَره50
وى آگاه بود كه پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زبان حبشى را مى دانند.حبشه از ممالك آفريقاى شمالى است كه در جنوب غربى درياى احمر قرار دارد.
به زبان تركى
ظننت أنه لايظهره. فقال له: تكلم باىّ لسانٍ شئت سوى العربيّة فانّك لاتحسنها فانّى أفهم بكلمة التركية فردّ عليه الجوابَ فمضى الغلام متعجّباً؛51
ابن فرقد گفت: من پيش امام صادق(علیه السّلام) بودم غلامى غير عرب پيامى آورد كه آن را ناهنجار ادا مى كرد و نمى توانست درست تعبير كند، به گونه اى كه پنداشتم او واژه ها را آشكار نمى سازد.
حضرت به او فرمود: چون عربى را نيك نمى دانى به هر زبانى كه مى خواهى سخن بگو؛ من زبان تركى را مى دانم [او به تركى سخن گفت] امام، پاسخ او را دادند وى شگفت زده رفت.
دو: عن ابى هاشم الجعفرى قال: كنت بالمدينة حتّى مرّ بها «بغا» أيّام الواثق فى طلب الأعراب فقال ابوالحسن: اخرجوا بنا حتّى ننظر الى تعبية هذا التركى فخرجنا فوقفنا فمرّت بنا تعبيته فمرّ بنا تركى فكلَّمه ابوالحسن(علیه السّلام) بالتركية فنزل عن فرسه فقبَّل حافِر دابته قال: فحلفت التركىّ وقلت له: ما قال لك الرّجل؟ قال: هذا نبىّ؟
قلت: ليس هذا نبىّ. قال: دعانى باسمٍ سميت به فى صفرى فى بلاد الترك ما علمه احدّ إلاّ السّاعة.52
ابوهاشم جعفرى گفت: من در مدينه بودم تا اين كه گذر «بغا» [يكى از فرماندهان ترك دوران بنى عبّاس] در زمان «الواثق» به مدينه افتاد. او درجستجوى اعراب بود. امام هادى(علیه السّلام) فرمودند: ما را بيرون ببريد تا آرايش نظامى اين مرد ترك را بنگريم. بيرون آمديم و ايستاديم. سپاه او گذشت. يك مرد ترك به ما برخورد كرد.
امام هادى(علیه السّلام) به زبان تركى با او سخن گفتند. وى از اسب پايين آمد و سم اسب حضرت را بوسيد.
من آن مرد ترك را سوگند دادم و گفتم: حضرت با تو چه گفت؟
مرد ترك از من پرسيد: اين مرد، پيامبر است؟
گفتم: نه
گفت: مرا با نامى خواند كه هنگام خردسالى ام در ديار تركان به اين نام خوانده مى شدم و تاكنون هيچ كس آن را نمى دانست.
به زبان صقلبى ( سقلابى ، صقلابى )
اين واژه ها سه كار برد دارد:
1 ـ به سرزمينى گفته مى شود كه در جوار خزر و بين بلغارستان و قسطنطنيه واقع شده است؛53
2 ـ به مردمى كه در آن سرزمين زيست مى كنند؛ مثل مردم چك واسلواكى و يوگوسلاوى سابق؛54
3 ـ به زبانى كه مردم آن سرزمين با آن سخن مى گويند.55
يك: عن علىّ بن مهزيار قال: أرسلت إلى أبي الحسن الثالث(علیه السّلام) غلامي وكان صقلابيّاً فرجع الغلام إلىّ متعجباً فقلت له: مالك يا بنيّ؟ قال: وكيف لاأتعجّب؟ مازال يكلّمني بالصقلابية كأنّه واحدّ منّا فظننت أنّه إنّما أراد بهذا اللسان كيلا يسمع بعض الغلمان ما دار بينهم؛56
على بن مهزيار گفت: غلامم را كه صقلابى بود به محضر امام هادى(علیه السّلام) فرستادم. او شگفت زده بازگشت. گفتم: پسركم تو را چه شده است؟ پاسخ داد: چرا شگفت زده نباشم؛ آن حضرت پيوسته با من به زبان صقلابى سخن گفت، گويا كه او يكى از ما بود.
من پنداشتم آن حضرت با اين زبان سخن مى گويد تا برخى از بردگان نشنوند.
دو: انّ أبا الحسن الاوّل(علیه السّلام) لم يكن يرى له ولدّ فأتاه يوماً اسحاق ومحمّد أخواه وأبو الحسن يتكلّم بلسانٍ ليس بعربىّ فجاء غلامّ سقلابي فكلّمه بلسانه؛57
فرزندان موسى بن جعفر(علیه السّلام) ديده نشده بودند. يك روز اسحاق و محمّد، دو برادرشان به محضرشان آمدند. آن حضرت به زبانى كه عربى نبود سخن مى گفتند. آنگاه برده اى سقلابى آمد، آن حضرت به زبان سقلابى با اوسخن گفتند.
پي نوشت :
27 . همان، ج 48، ص69.
28 . الموسوعة العربية الميسرة، ص1850
29 . فى بعض الأخبار «فحلق رأسه زطّيّةً» قيل: هو مثل الصّليب كأنّه فعل الزُّط وهم جنس من السّودان والهنود (نهايه ابن اثير، ج2، ص302).
«الزُّطّ»: جيل أسود من السّند إليهم تنسب الثباب الزّطيّة وقيل: الزّطّ إعراب جت بالهندية، وهم جيل من اهل الهند (لسان العرب، ج7، ص308).
30 . فروع الكافى، ج7، ص259 و 260؛ بحارالانوار، ج40، ص301 و ج25 ، ص287 و 288. در بعضى از نسخ به جاى عبارت «طمّ رؤوسها» تعبير «خمّر رؤوسها» ضبط شده است.
31 . بحارالانوار، ج3، ص146، ح1
32 . همان، ج1، ص 91، ح28
33 . نك: فرهنگ معين.
34: بحارالانوار، ج36، ص222، باب40، ح20. البتّه اين قسمتى از روايت است.
35 . بصائر الدّرجات، ص354
36 . لغتنامه دهخدا. استاد قرشى نگاشته است: «روم، امپراطورى بزرگى بود كه به متصرفات وسيعى در آسيا و اروپا و افريقا حكومت داشت و ايتاليا نيز قسمتى از آن محسوب مى شد.» (نگاه كنيد به: قاموس قرآن، ج3، ص149. در قرآن كريم آمده است: الم، غُلِبَتِ الرُّوم؛ سوره روم، آيه 1 و 2).
37 . بحارالانوار، ج40، ص171. فقال علىّ(ع): «قالون» أى اصبت بالرّوميّة.
38 . همان، ج40، ص171
39 . همان، ج49، ص80
40 . همان، ج49، ص78
41 . همان، ج51، ص6
42 . همان، ج45، ص177
43 . همان، ج46، ص72
44 . همان، ج46، ص70 و در پاورقى همين صفحه آمده است: الرطانة: التكلم بالأعجميّة.
45 . همان، ج26، ص192 و ج49، ص86. فيضرب علىّ اى يشتد وجعه علىّ.
46 . همان، ج49، ص78
47 . حضرت علاّمه مجلسى آورده است كه: حضرت امام صادق(ع) در پاسخ يك سؤال پزشكى از اصطلاحات رومى بهره گرفتند. (بحارالانوار، ج59، ص141).
48 . بحارالانوار، ج48، ص70، باب4، ح93 و ج48، ص100، ح3 و ج26، ص190
49 . همان، ج35، ص78
50 . بهجة الآمال، ج2، ص424
51 . الخرائج والجرائح، ج2، ص759، ح77؛ بحارالانوار، ج47، ص119
52 . بحارالانوار، ج50، ص124، باب 3، ح1
53 . «صقلاب» ناحيتى است مشرق وى بلغار اندرونى است و بعضى از روس و جنوب وى بعضى از درياى كرز است و بعضى از روم و مغرب وى و شمال وى همه بيابانهاى ويرانى شمال است؛ (حدود العالم، ص107).
54 . «اين نام به مجموعه اقوامى كه در اروپا از سرحدهاى «ونسى» تا «اورال» و بخش بزرگى از آسياى مركزى و جنوبى پخش شده اند، اطلاق مى شود. از نظر نژاد، قوم اسلاو، هندو اروپايى است.»؛ (برهان قاطع، تصحيح: آقاى دكتر معين، حاشيه4، ص1147).
55 . براى تحقيق بيشتر نگاه كنيد به: غياث اللغات، ص474؛ قاموس المحيط، چاپ سنگى، ص38؛ بحارالانوار، ج49، ص87
واژه «سَقْلَبْ»، «صَقْلَب»، «سَقْلاب» و «صقلاب»، «سَقْلابى»، «صقلابى»، «سقالبه»و «صقالبه» همه در فارسى غالباً با سين به كار رفته است و در عربى غالباً با صاد.
وگـر پــارسـى بـاشـدش زاد و بــوم - به صنعاش مفرست و سقلاب و روم
سعدى
رخ اوچون رخ آن زاهد محرابى - بر رخش بر اثـر سبلـت سقلابى
منوچهرى
در آن تافتن ديده بى خواب كـرد - گـذر بــر بيـابـان سقـلاب كـرد
نظامى
56 . بحارالانوار، ج26، ص191. اين روايت، بدين شكل نيز نقل شده است: ما زال يكلّمنى بالسقلابيه كأنّه واحدّ منّا فظننت أنّه إنّما دار بينهم» نگاه كنيد به: بصائر الدّرجات، ص353؛ بحارالانوار، ج50، ص130
57 . بحارالانوار، ج48، ص56
58 . قبلاً در قسمت زبان فارسى گفتيم كه حضرت رضا(ع) با غلامان خويش به زبان صقلابى و فارسى سخن مى گفتند. بنگريد به: بحارالانوار، ج49، ص88
/س
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}